پورياپوريا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

دلبندم پوريا

آب بازي پسرم

ديروز هوا يه كم گرم بود و از اونجايي كه پوريا تا يه شير آب مي بينه مي خواد بشينه و تا 2 روز پاش بازي كنه تصميم گرفتم كه توي پاركينگ خونه كه هواش متناسب بود اجازه بدم پوريا آب بازيش رو بكنه و هر وقت خودش خسته شد بلند بشه ..كه البته بعد نيم ساعت طول نكشيد كه كه آقا پوريا سريع اومد پيشم و خواست كه لباسش رو عوض كنم ...ولي حسابي كيف كرده بود ...از اين به بعد گاهي  كه بهانه آب بازي رو مي گيره مي خوام همين كار رو بكنم اينم چند عكس از آب بازي پسركم      ...
31 تير 1391

واكسن 18 ماهگي پسرم

سلام  ديروز با بابايي پسرم رو برديم كه واكسن بزنيم وقتي به دم در بهداشت رسيديم انگاري پوريا مي دونست چه خبره دو دستي منو گرفته بود وقتي بابايي بغلش كرد تا ببرتش واكسنش رو بزنند من حسابي اعصابم خورد شده بود و اميدوار بودم همه چي ختم به خير بشه ...من از همكارم شنيده بودم كه خيلي بچه ها اذيت مي كنن و من خيلي استرس داشتم ..خلاصه بعد قد و وزن واكسنش رو زدن و من ديگه براي 4.5 سال ديگه خيالم راحت شد چون خانم پرستار گفت كه تا 6 سالگي ديگه واكسن نداره ...خوب خدا رو شكر بعد از اينكه اومديم خونه گفتم الان پوريا تب مي كنه و مي افته ولي نخير تا پايان شب اين بازي كرد و وقتي مي خواست بخوابه يه كم تب كرده بود چند قطره استامنيوفن دادم...
26 تير 1391

پوريا بدون پوشك

سلام  ديشب  از بس هوا گرم بود تصميم گرفتم كه پوريا رو بدون پوشك بخوابونم ..صبح كه از خواب بيدار شدم با خودم گفتم الان پوريا كلي خراب كاري كرده ولي با كمال تعجب ديدم كه پسرم سنگ تموم گذاشته و حسابي مامانش رو خجالت زده كرده تميز مثل يه دسته گل ... از اين به بعد پوريا قراره بدون پوشك شبها بخوابه چون از امتحان سربلند بيرون اومده ...آفرين پسرم ديروز عصر با پسرم رفتم پارك و از اونجا براي نماز رفتيم مسجد ..خودمونيم پوريا كلي شيطون شده هااااااااااااااااااااااا اينم چند تا عكس از تفريح ديشب اينم طريقه سرسره بازي پسرم   نمايي ديگر از سرسره بازي  ...
21 تير 1391

آقا جون تولدت مبارك از طرف پوريا

تقديم به حجت خدا در زمين انسانها آقا سلام ....تولدت بهانه اي بود كه برات توي وبلاگ پسرم بنويسم ...نمي دونم منو يادت مياد يا نه من همونم  كه خطاكارم من همونم كه يادم رفته امامي دارم كه بايد يادش كنم ..آقا جون ميگن امام حسين غريبه اما من مي گم كي گفته ما غريب تر از ايشون هم داريم و اون شمايي كه با اين همه آدم كه در ظاهر خودشون رو شيعه پدرت مي دونن ولي از انتظار بويي نبردن ..انتظار رو در يك شب جمعه خلاصه كردند و يه دعاي ندبه ....اما عده اي هستن كه از اين دوري حرفها دارن و گفته هاي نگفته ..آقا جون من مي خوام بگم كه با تموم بدي هام يه گوشه از قلبم رو هميشه به تو اختصاص دادم ..تا هميشه بدوني كه دوست دارم ... گاهي بد جوري دلم مي گير...
12 تير 1391

پسرگلم

سلام ...چند روز شده امتحاناتم تموم شده و يه كمكي سرم خلوت شده ولي خوب دلهره نمرات هنوز هست   ..پوريا هم بعد امتحان يكي دو روز اومد سر كارم البته من تا ساعت 12.5 سر كار بودم ولي آخرهاي وقت ديگه خستگي توي چهره پوريا موج مي زد .. چند وقت پيش پوريا رو بردم پيش دكترش كه گفت ماشاله قدش بلند شده و وزنش هم نرماله .. اتفاق ديگه اي هم كه افتاده تولد سارا (دختر عمه پوريا) بود كه من با ديدنش ياد روزهاي اول زايمانم و تولد پوريا افتادم واي چه روزهايي بود واقعا يادش بخير هرچند بعضي وقتها برام خيلي سخت بود ولي شيرين بود .ما هم رفتيم خونه شون و براش كادو برديم ولي خوب مثل اينكه پوريا از سارا خوشش نيومد چون در اولين ديدار اولين كاري ...
12 تير 1391
1